Monday, April 21, 2008

Colorful Painting


سایه ای از گذشته تا افق گسترده بود
خندان می رقصید و گریان می خواند
کاکلیهای چشمان خسته اش نشان از راهی دور داشت
طوطی خاموش گلویش پیام ماهی ها را آورده بود
"روزنی بود به اقرار بهشت"

از پریای قصه بود و به دنبال آثاری از وجود
ناله ی شبگیر گذشته را می خواند
در حالی که در افق طرح سبز زندگی می کشید

3 comments:

Anonymous said...

لخت و عور تنگ غروب سه پری نشسته بود
زار و زار گریه میکردن پریا مثل ابرای بهار گریه میکردن پریا
از افق جرینگ جرینگ صدای زنجیر میومد
از عقب از توی برج ناله شبگیر میومد
پریا گشنتونه پریا تشنتونه پریا خسته شدین مرغ پر بسته شدین
پریای نازنین چتونه زار میزنین
توی این صحرای دور نمیگین که برف میاد
........

Anonymous said...

اوه اوه
این پیرزنه این همه کار می کرد و ما خبر نداشتیم
مار و بگو که چه غافل از کنارش رد شدیم
;)

Anonymous said...

پشت پرچین هراس چشمه ساریست زلال..........
یک شب درون قایق دلتنگ خواندند آنچنان....