Saturday, July 12, 2008

The Day After


داستان دیروز:

صدای جیر جیر قایق و آب سبز مرداب خاطرات مار و لاکپشت و خرگوش را به میان می کشد
اما مسیر همیشگی مثل همیشه نیست
صندلی جای نشستن نیست
روزِ ابری آرام است و موج دریا را به سختی می توان دید
«هر چه می توانی بخور» ِ امروز را از ماهی زنده ساخته اند که با سرنیزه باید شکارش کنی
روسها تبلیغ مسیح می کنند
حتی خوابها هم مثل همیشه نیستند
در این بحران انرژی آنها هم زمان پردازش می طلبند

داستان امروز:

ذهن بیمار را دارویی دگر باید که هستی و مستی پاسخگو نیست آشفتگی خاطر را
آرامشی می طلبد از سکوت و آسایشی از نشنیدن تحلیل های کودکانه

داستان فردا:

باز می گردیم به گذشته و مرور می کنیم درسهای نخوانده را

Tuesday, July 08, 2008

Repeat


در ۲۴ سال گذشته همیشه چیزی وجود داشته که مرا مدتی سرگرم کند و معنایی هرچند بیهوده به نفس کشیدن دهد. اما تنها تفریح پایدار من از زمانی که به حرف آمده ام غر زدن است. فکر می کنم اولین و ماندگارترین جمله ی من که به خاطر هر دوستی مانده است این باشد:
«... روی اعصابمه!!!»

طبیعت را از تکرار ساخته اند و مرا با تکرار ویران کردند. فراموش شدگانی که به زور به خاطره می آیند و توهم اینکه هیچ گاه دوباره فراموش نمی شوند