Friday, September 08, 2006

جمعه


این که خوابه
این که بی حاله
... این که
این خوبه
الو،
صبح به خیر؛
چی کاره ای امروز؟
بابا اینا اومدن؟
خوب پس هیچ چی؛
خداحافظ

این که همیشه غر می زنه
این که همیشه دپرسه
اینم ...
خوبه
الو؛
سلام؛
امروز کاری داری؟
شهرستانی؟
خوب پس هیچ چی؛
خوش بگذره

این که زیادی خوشحاله
این که فقط تو فکر دختربازیه
اینم بد نیست
الو؛
سلام؛
بی کاری؟
عصر داری می ری عروسی؟
خوش بگذره؛
مزاحمت نمی شم پس

این که شیرازه
این که تحویل نمی گیره
این دیگه آخریشه
اگه بیدار باشه البته
الو؛
سلام؛
خواب نبودی؟
برنامه ی امروزت چیه؟
بیکاری؟
خوب پس یه پیشنهاد بده؛
دارم می میرم از بی حالی
بیام اونجا هم می شینیم همدیگرو نگاه می کنیم !
بخوابم؟
تازه بیدار شدم آخه
اگه چیزی به ذهنت رسید خبر بده
فعلا بای بای

اینم که از من بدتر بود

این که باهاش رودرواستی دارم
این که زیادی پیره
این که زیادی جوونه
این که عمومه
این که داییمه
این که رفته آمریکا
این که استادمه
... این که

تموم شد دیگه
مگه دفترچه تلفن من چند نفر جا می گیره
اصلا مگه من چند نفر رو می شناسم؟!؟