این ۴ ماه پیش قرار بود جواب یکی از پُست های وبلاگ یک دوست باشد که «یک عالمه حرف مانده بود ته دل»ش. آخرین باری که می توانستم بخوانمش
:::
»
یک عالمه حرف مانده ته دلم
حرفهایی که به دیواری می گویم می ریزد و به رودی می ریزم خشک می شود.
یک عالمه حرف مانده ته دلم
بسیار شنیده ای و نامفهوم
ابری بارانیست از احساساتی نامانوس
رعدی بی صداست از عشقی نفرت آمیز
یه عالمه حرف مانده ته دلم
آنچنان ته مانده که دست خودم هم نمی رسد
یک عالمه حرف مانده ته دلم
ته دلم لجن زاریست از حرفهای مانده و گندیده
لجنزارم را با گلهای نیلوفر آبی تزیین کرده ام
نزدیکتر نیا که بوی تعفنش را می شنوی
و دیگر به دیدارم نمی آیی
«هویجوری»
«
1 comment:
diasporic http://www.netknowledgenow.com/members/Furnace-Filters.aspx busan http://www.netknowledgenow.com/members/Vending-Machines.aspx oseo http://www.netknowledgenow.com/members/Kitchen-Cabinets.aspx memmi http://www.netknowledgenow.com/members/Slipcovers.aspx moons http://www.netknowledgenow.com/members/Polar-Heart-Rate-Monitors.aspx inhabit http://www.netknowledgenow.com/members/Popcorn-Machines.aspx pits http://www.netknowledgenow.com/members/Garage-Door-Openers.aspx tangier
Post a Comment