Saturday, July 12, 2008

The Day After


داستان دیروز:

صدای جیر جیر قایق و آب سبز مرداب خاطرات مار و لاکپشت و خرگوش را به میان می کشد
اما مسیر همیشگی مثل همیشه نیست
صندلی جای نشستن نیست
روزِ ابری آرام است و موج دریا را به سختی می توان دید
«هر چه می توانی بخور» ِ امروز را از ماهی زنده ساخته اند که با سرنیزه باید شکارش کنی
روسها تبلیغ مسیح می کنند
حتی خوابها هم مثل همیشه نیستند
در این بحران انرژی آنها هم زمان پردازش می طلبند

داستان امروز:

ذهن بیمار را دارویی دگر باید که هستی و مستی پاسخگو نیست آشفتگی خاطر را
آرامشی می طلبد از سکوت و آسایشی از نشنیدن تحلیل های کودکانه

داستان فردا:

باز می گردیم به گذشته و مرور می کنیم درسهای نخوانده را

1 comment:

ع said...

khargoosh na, Bozghale!!!