Saturday, December 02, 2006

مرغ مسکین زندگی زیباست


مرغ باران می کشد فریاد دائم:ه

ه- عابر! ای عابر!ه

جامه ات خیس آمد از باران

نیستت آهنگ خفتن یا نشستن در بر یاران؟


ابر می گرید

باد می گردد

و به خود این گونه نجوا می کند عابر

ه- با چنین هر در زدن، هر گوشه گردیدن

در شبی که وهم از پستان چونان قیر نوشد زهر

رهگذار مقصد فردای خویشم من

ورنه در این گونه شب این گونه باران اینچنین توفان

که تواند داشت منظوری که سودی در نظر با آن نبندد نقش؟

مرغ مسکین! زندگی زیباست

خورد و خفتی نیست بی مقصود

می توان هر گونه کشتی راند بر دریا

می توان مستانه در مهتاب با یاری بلم بر خلوت آرام دریا راند

می توان زیر نگاه ماه، با آواز قایقران سه تاری زد لبی بوسید


مرغ مسکین! زندگی زیباست

من درین گود سیاه و سرد و توفانی نظر باجست و جوی گوهری دارم

تارک زیبای صبح روشن فردای خود را تا بدان گوهر بیارایم

مرغ مسکین! زندگی، بی گوهری این گونه، نازیباست

No comments: