Tuesday, August 22, 2006

کل ابرییم


جوونتر که بودم اسمم علی بَگ بود؛ یا همون علی بیگ. پایه ی دائمی بساط بابابزرگم روم گذاشته بود. خودشم کل ابرِیم بود. بابابزرگم بهش می گفت.ه
دکتر سرماخوردگی دائمیم شده بود. مرضی رو که شیش تا پنی سیلین نمی تونست خوب کنه توی چند دقیقه دود می کرد.ه
یادم نمی یاد مریضیشو دیده باشم. وقتی مُرد دکترا همه مرضی براش تشخیص دادن. از قند خون تا بواسیر و عفونت مثانه.ه
دوست داشتنی ترین غریبه ای بود که می شناختم.

No comments: