زمانی که اطراف را انسانهای امیدوار و پر از عشق و نفرت فرا گرفته ند، یکی فلوتش را روزی ۳بار با دستمال ابریشمی نوازش می کند، و دیگری بر سر طبل توخالی می کوبد، حتی روزنامه ها نیز معنایی برای وجود پیدا می کنند؛ به یکی فیلمهای شب را اعلام می کنند و دیگری را ساعتها با چند خط متقاطع و ۹ رقم متفاوت سرگرم می سازند. دختری به دنبال دوست دختر مورد علاقه اش می گردد در حالی که در انتظار دیدار چشمهای پسری در ناکجاآباد است. و پسری که شاهد بازگشت گلوله هاییست که به آسمان شلیک شده اند و معلوم نیست بر سر کدام برنده ی خوش شانس فرو می ریزند. نظاره گر تمام این داستانها موجود بی وجودی است که فرسنگها از لذت و نفرت فاصله گرفته است؛ با این دلخوشی که لااقل گلپایی و رهی ی بوده اند که برای گوشه ای این احساس زرد هم شعری سروده باشند:ه
...
کیم من آرزو گم کرده ای تنها و سرگردان
نه آرامی نه امیدی نه همدردی نه همراهی
گهی افتان و خیزان چون غباری در بیابانی
گهی خاموش و حیران چون نگاهی در نظرگاهی
رهی تا چند سوزم در دل شبها چو کوکبها
به اقبال شرر نازم که دارد عمر کوتاهی
<<download music here>>